من یه مادر بزرگ داشتم که وقتی ۷ سالم بود از دنیا رفتن.من دیگه کسی شبیه اونا ندیدم.خانم جانم همه رو دوست داشتن... پیر... جوون ...زن...مرد...بچه...زشت...خوشگل آدم عجیبی بودن قربون صدقه همه میشدن.همه دورشون جمع میشدن تا از وجودشون استفاده کنن.دلم براشون تنگ شده.
محبت چیز عجیبیه!دیده نمیشه، لمس نمیشه،فهمیده نمیشه اما نقش بزرگی تو رندگی آدما داره اگه نباشه نمیشه...

نظرات 3 + ارسال نظر
سپهر چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 02:55 ب.ظ http://avazeghoo.blogsky.com

۱ خدا بیامرزتش
۲ اما من فکر میکنم محبت تو خیلی از موارد فهمیده میشه
۳ خیلی عذر میخوام وقتی یه بابایی میخواد یکی دیگرو مصغره کنه میگه منگل

سرودهای تنهایی چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 06:37 ب.ظ http://mhn.persianblog.com

خدا رحمتش کنه..!
چی شده..؟۱
چند وقته زدی تو کار دوست داشتن..؟!
همه رو دوست داری...؟!

نو نو (مینوشکا) چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:02 ب.ظ

سپهر عزیز تو میگی به خود منگل نگم منگل چون ...؟!؟!عجیبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد