یه توضیحی میخوام بدم:
من از یه روزی که نمیدونم چه روزی بود؟!یه آدم دیگه ای شدم!
چرا شو نمیدونم
اما میدونم یه تکونی خوردم
دلم میخواد بگم دیوونه شدم،یا یه چیزی شبیه اون...
اما هنور عقلم سر جاشه
شاید ار روزی که دخترم رو دیدم...
یا ازروزی که یه دختر منگل رو دیدم...
دیدم ما تو دنیا میخوایم چه بکنیم؟
این چند روزی که زنده ایم اگه محبتمونو ابراز نکنیم پس کی میخوایم این کار رو بکنیم؟
من اسم وبلاگیمو عوض کردم
فقط برای اینکه این تغییر رو بیشتر احساس کنم.
میخواستم اسممو بزارم دیوانه اما دیدم هنوز عقلم سر جاشه اما به اون دختر منگل حسودیم میشه! هیچ مانعی برای ابراز احساساتش نداشت.
اگه میتونستم هر۵دقیقه یه بار میگفتم دوستون دارم.
اما میدونم اسم آدمو میذارن مجنون.
اینا رو بخاطر سوال محمد حسین(سرودهای تنهایی)نوشتم
اگه بازم مینویسم بخاطر نهههههههههه ای بود که تندر عزیزم بهم گفته بود.
وبخاطرحمایتهای مینا آلبالوی خوبم این کار رو شروع کردم.
از لطف همگی ممنونم.
سلام عزیزم کار خوبی کردی اومدی راستش منم تکون خوردم میگی چی میشه؟
تندر عزیزم منتظر میشیم ببینیم چی میشه!
دیوانه که من هستم . ولی خوشحالم که شما هم دیوانگی را تحسین می کنید .
عیدتون مبارک دوستون دارم خاله مینوشکا .
دیوانه عزیز خوشبختم و...متشکر.
چی بگم...؟گاهی وقتا بعضی چیزا آدم رو تکون میده...جوری که ...آره شاید دیوونه عاقلی میشه....ولی بچه مریض داشتن...درست یه شکنجه است...نمیدونم.
راستی مطلب قبلیتون رو خوندم الان براتو یه عکس از خانم جانتون میفرسسسسسسسسسسسسستم!!کلکسیون ما هر کی به هر کیه!!!!قربون شما!
سلام دوست عزیز...با ارزوی موفقیت روز افزون شما...و امید به اینکه هر روزتان بهتر از دیروز باشه....ممنون از حضور گرم و صمیمانه شما...افتخار بزرگی بود که در این کلبه حقیر شاهد دیدن شما دوست بزرگوار باشیم....اپدیت کردم وبلاگم رو خوشحال میشم باز هم پیش ما بیایی و با امدنت این چراغ کلبه ما رو روشن نگه داری....تا درودی دیگر بدرود...گمنام مرد
من هم دوست دارم . خدا خانم جانت رو هم بیامرزه. محبت بی شائبه ( نمیدونم املائشو؟!) نعمتیه که قسمت هر کی نمیشه.
ولی من هم دوستت دارم.
پروفسور سنیپ هم آپدیت کرد.:))
قربونت
قربون همگی برم... ممنونم