در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد.
جلوه کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت وبر آدم زد
عقل میخواست کزان شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد.
مدعی خواست که آید به تماشا گه راز دست غیب آمدو بر سینه نا محرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جام علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آنروز طرب نامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
خوب شد حافظ زحمت گفتن شعر رو قبلا کشید... کار ما آسون شد!