چیزی که برای من زیاد پیش میاد اینه که با اشخاصی در زندگیم برخورد میکنم که با من توی یک سطح فکرین. یا کتابایی به من معرفی میشن که دقیقا در اون مرحله از زندگیم باید بخونم یا حتی مسائلی برام پیش میاد که در اون موقعیت لازمه که برام پیش بیاد.این از نظر من نظم جهان هستی رو میرسونه مخصوصا اگه خودتو بسپاری دست رودخونه زندگی خودش میدونه تو رو کجا ببره.
اینم یه جمله از کتاب:
نخستین گام آن است که زندگی را همان گونه که هست بپذیری.
با این پذیرش ،آرزو محو می گردد،فشاروتنش محو می گردد،نا رضایتی محو می گردد،
احساس شادی می کنی بدون اینکه دلیل خاصی در میان باشد.

چقدر خوبه آدم یه مشوق خوب داشته باشه. اونوقت هی میخوای بنویسی.از اینکه برام نظر میزارین متشکرم.امروز به این نتیجه رسیدم که آدم وقتی ناراحته بهتر مینویسه تا وقتی که خوشحاله.من این روزا خوشحالم یعنی از اون روزاست که احساس میکنم توی بهشتم.ولی بازم مینویسم.شاید شما هم تو شادیم شریک بشین.شادی به این معنا نیست که همه چی بی عیب ونقصه یا هیچ مشکلی وجود نداره،نه یه احساس خوشبختیه به همینی که هست به هر چی که داری .یا اینکه میبینی اونی که تو فکر میکردی بده اصلا بد نیست حتی یه نتیجه خوب هم داشت که بعدا میفهمی .این رضایت درونی خیلی لذت بخشه.
درآخر از حمایتهای میناآلبالو قدردانی میکنم.نمیدونم چرا اینقدر دوسش دارم؟!

میدونین میشه توی سرمای ۱۲ درجه زیر صفر سرما نخورد؟ چه جوری؟اگه توی محفل دوستاتون باشین حتی اگه لباستون کافی نباشه توی خیابونم باشین سرما نمیخورین.یعنی من نخوردم.اینم از عجایب دنیای درون.جالب نیست؟