-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهرماه سال 1383 15:01
استاد تو عشق است چو آنجا برسی او خود به زبان حال گوید چون کن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 22:59
من حالم خوبه اتفاق از این مهمتر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه احساس بدی ندارم. دوباره دلم برا همه تنگ شده
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 20:39
اگه یه اتفاق خوب بیفته من........ من...... من.......من من یه کاری میکنم که........ یه کاری میکنم دیگه!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1383 18:53
دیگه هیچ جا جام نمیشه! هیچ جا! برا همین میخوام همه جا باشم! همه جا........... بذارین برم. نا کجا آباد کجاست؟ اگه باد رو دیدین از قول من بهش سلام برسونین بگین..... خوش به حالت.....................
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1383 14:02
دلم تنگ شده. برای همه کسایی که دوسشون دارم ولی ازشون دورم. نمیدونم چرا خیلی خیلی دلم تنگه؟ یعنی شاید زیادی دلم تنگه! چون نمیتونم به وضع جدید عادت کنم! شایدم کم کم بتونم. امیدوارم. ولی آدم عجیبی شدم! روحم یه جا بند نمیشه! نمیشه آدم در آن واحد چند جا باشه؟ میگن میشه!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 21:07
چقدر با ارزشه وجود آدمایی که من اونارو دوست دارم اوناهم منو دوست دارن. تو دنیا هیچی باارزشتراز این نیست. از وجود همه تون متشکرم. چه اونایی که میدونن چقدر دوسشون دارم وچه اونایی که نمیدونن. شایدم هیچوقت ندونن! ولی من از بودن اونها هم ممنونم. وجود همگی برام ارزش داره.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 شهریورماه سال 1383 22:32
یه جایی از زندگی میبینی هیچی دست خودت نیست! به نظر من همینجا وقت تسلیم شدنه. همون تسلیمی که حافظ میگه. خود را به رودخانه زندگی سپردن همینجا صدق میکنه. هنوز سالمم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1383 11:07
میشه گذشته رو اره کرد انداخت دور؟ باید بشه! میشه آدما رو بخشید؟ میشه. میشه دوباره از صفر شروع کرد؟ معلومه که میشه. میشه زندگی کرد؟ چرا نشه؟ پس چرا ناراحتی؟ برای آینده... مگه آینده معلومه؟ نه پس نگرانی نداره. درسته برای الآن چه میشه کرد؟ زندگی... من میخوام زندگی کنم زندگی؟یعنی چی؟ یعنی با عشق و شادی و آرامش خود را به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 01:32
میخوام یه بار دیگه این بیت رو تکرار کنم برا خودم یاد آوری بشه. بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 12:51
به دلیل نظرات قشنگتون نظرم عوض شد! هر چه پیش آید خوش آید.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1383 13:35
هر چی پیش بیاد! مهم نیست. هر چه بادا باد................... با عرض معذرت به درک
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1383 23:51
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ چرا این دختر همش جیغ میکشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم میخوام جیییییییییییغ بکشم. جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ شهر بازی جون میده برا جییییییییییییییییییییغ کشیدن. دوای بعضی دردا فقط جیغه. جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 12:16
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد. جلوه کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت وبر آدم زد عقل میخواست کزان شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد. مدعی خواست که آید به تماشا گه راز دست غیب آمدو بر سینه نا محرم زد دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مردادماه سال 1383 12:11
شنیدین میگن وبلاگ نویسی عمر رو زیاد میکنه؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مردادماه سال 1383 18:23
چراغها بسیارند،لیک نور یکی است. نور به یک چراغ تعلق دارد. نور از آن یگانه عظیم و پنهان بر می آید.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1383 01:15
دلم می خواد همه خیال کنن من خل شدم! اونوقت شاید دیگه کسی کاری به کار من نداشته باشه. اصلا راستش من واقعا خل شدم. مگه از حرفام معلوم نیست؟ خوب دقت کنین معلوم میشه ها. باور کنین. میدونین اگه الان دست خودم بود کجا بودم؟ رو کله مجسمه ابوالهول! حالا باور کردین؟ دو تا بالم در اورده بودم بتونم بپرم رو احرام ثلاثه. بعدشم تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 02:03
عشق تنها چیزی که می ماند!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 مردادماه سال 1383 00:39
میدونین خدا چی میگه؟ میگه جز من به کسی وابسته نباش. اگه به مادرت وابسته بشی دورش می کنم. اگه به مادر بزرگت وابسته بشی می برمش. اگه با بابات وابسته بشی تو رو می برم یه جای دور. اگه به شوهرت وابسته بشی نمیذارم دوست داشته باشه. اگه به بچه وابسته بشی یه جوری تو رو ازش دور می کنم. آخه چراااااااااااااا؟ چون می خوام منو تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مردادماه سال 1383 12:39
دارم میرم یه جای دور! اما نمیدونم کجا؟ دارم میرم اما نمیدونم چرا؟ امیدوارم... اما نمیدونم به چی؟ راضیم به رضای خدا. تمام سعیمو کردم...نشد. زندگی با لا و پایین داره...میدونم خوشی و ناخوشی داره...اونم میدونم چرا دل کندن سخته؟ چرا نمیتونم دل بکنم؟ حتی از یه آدم آهنی؟ از یه آدم مرده عادته...مال عادته هر چی بود...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 02:29
چرا آدما از تغییر کردن وحشت دارن؟ حتی اگه ببینن یکی دیگه تغییر کرده؟ حتی اگه تغییرش مثبت باشه؟ چرا همه ترجیح می دن خودشونو و غرورشونو حفظ کنن؟ مخصوصا اگه یکی بخواد خودش باشه وزندگی واقعی داشته باشه بقیه سرشون سوت میکشه!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1383 16:25
عشق تو را واقعی می سازد. بدون عشق تو فقط یک خیال باقی می مانی. رویایی که در آن هیچ جوهری نیست. عشق به تو جوهر می بخشد. عشق به تو مرکزیت می بخشد. اما عشق نیمه آغازین سفر است وآگاهی نیمه پایانی آن. تو در میان عشق و آگا هی به خدا میرسی. بین دو کرانه عشق و آگاهی رود خانه وجود جریان می یابد. ار عشق با همه دردورنجش پرهیز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1383 10:07
برای دسترسی به وجودت از مغز هبچ راه مستقیمی نیست. باید از راه دل طی طریق کنی. همه جوامع نابود کننده دل اند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 تیرماه سال 1383 19:16
اجازه نده زندگیت به یک تشریفات مرده صرف بدل شود. بگذار لحظه هایی توجیه ناپذیر هم در آن خودی نشان بدهد. بگذار چیز هایی معما گونه و اسرار آمیز باقی بما نند چیزهایی که نتوانی دلیلی برایشان بتراشی. بگذار کارهایی چند از تو سر بزند که مردم خیال کنند عقلت کمی پاره سنگ بر می دارد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 تیرماه سال 1383 10:05
مهم نیست آیا نقاشی میکنی،مجسمه سازی یا کفش دوزی ویا کشاورزی ... آنچه اهمیت داردآن است که آیا واقعا روحت در گروی آن چیزی است که می آفرینی؟ اگر چنین باشد حاصل کار خلاقانه ات کیفیتی فوق العاده دارد. انسان مقدس انسانی معمولی است که به زندگی معمولی عشق می ورزد و هر کاری را با عشق و به بهترین نحو انجام میدهد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 09:15
با اجازه سهراب سپهری! تامحبت هست زندگی باید کرد....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1383 04:28
کسی که از فردیت خود شمه ای بو برده با شد با عشق خویش ،به وسیله کار خویش، بی اعتنا به همه آنچه دیگران درباره اش می اندیشند، زندگی می کند.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 تیرماه سال 1383 10:16
وقتی یه اتفاقی تو زندگی آدم میفته خیلی آدمای دورو ورمون شناخته میشن! مخصوصا اگه اتفاق بزرگی باشه. یه عده از دوستای آدم گم میشن! یه کسایی که سال تا سال احوال آدمو نمیپرسن باهات دوست میشن! یکی شروع میکنه نصیحت کردن یعنی سعی میکنه اوضاع رو عوض کنه حا لاچقدر برای این کار صلاحیت داره بماند! اگه موضوع کم پولی باشه پولکیاش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 تیرماه سال 1383 13:19
میدونین دلم از چی میسوزه؟از اینکه سالها با حسن نیت و محبت با یکی زندگی کنی،بهش امید داشته باشی،روش حساب کنی،یا حتی تحملش کنی ،بسوزی بسازی................................... آخرش برسی به نا امیدی...بی اعتمادی ....بی محبتی......اونوقت وقتی تحملت تموم شد بگن بفرما همونجایی که بودی......اونم با حقه وکلک! ای خدا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 13:45
عشق،مطلق است. هراس و تردید نمیشناسد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 18:33
مینویسم!