-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 بهمنماه سال 1382 15:02
من این بیت شعر حافظ رو خیلی دوست دارم. ************* برآستانه تسلیم سر بنه حافظ که گر ستیره کنی روزگار بستیزد * ******** ************ ********************** *********************************** ********************************************** *****************
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 بهمنماه سال 1382 00:30
یادم رفت بگم عیدتون مبارک!
-
هیچ چیز اتفاقی نیست:
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 11:25
...اگه من دارم یه چیزی مینویسم...یاشما اومدین نوشته های منو میخونین ...یا من میام نوشته های شما رو میخونم...یا اینکه پدر و مادرمون کین...یا دوستایی که داریم...حتی اتفاقاتی که برامون میفته...کتابایی که میخونیم...حرفایی که میشنویم...حوادث ناگوار...اینا هیچ کدوم تصادفی نیست همه اینا میخوان به ما کمک کنن برای پیشرفت برای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 18:27
درپیوند مسرور،ودر تنهایی آگاه باش، هردو یار و مدد کار یکدیگرند. همچو دو بال یک پرنده.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 22:49
اینم منم. http://haftshahreeshgh.persianblog.com
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 22:01
باورتون میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بالاخره دزست شد!!!!!!!!! من الان یه کم تب دارم آخه هوس کرده بودم زیر بارون راه برم! مگه چیه؟خوب هوس کرده بودم. آخه مگه آدم چند بار به دنیا میاد؟من میخوام از فرصت استفاده کنم. حالا فوقش یه کم سرما خوردم،ولی می ارزه مگه نه؟ فکر میکردم خیلی چیزا میخوام بنویسم ،اما حالم زیاد خوب نیست. فعلا برای خیر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 دیماه سال 1382 18:37
مثل اینکه یه عده از عزیزانمون یه جای دور پیدا کردن و رفتن. منم یه چند روزی میرم کرمان شاید بتونم باز ماندگان رو تسلی بدم. میدونم الآن دل همه ایرونیا اونجاست.من به نمایندگی از طرف شما میرم. دلم برای همتون خیلی تنگ میشه. خیلی دوستون دارم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 03:13
کاشکی منم بچه بودم.هیچی حالیم نبود.هر چی بهم میگفتن برو برنگاه میکردم.اصلا نمیتونستم حرف بزنم.فقط بلد بودم بدوم بازی کنم.گریه کنم.بخندم،یا فقط نق بزنم.اونوقت یه مامان مهربونم فقط منتظر بود ببینه من چی میخوام . آخه مگه من پیچ گوشتیم چرا همه منتظرن من محکمشون کنم؟ اگه من نبودم چی میشد ؟خوب فرض کنین من نیستم خودتون یه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 18:09
برای آنان که می خواهند زندگی کنند،نه در باره آن فکر کنند، عشق بورزند نه در باره آن بیندیشند، باشند نه درباره آن فلسفه ببافند: راه دیگری وجود ندارد. عصاره لحظه اکنون را بنوش،قطره قطره آن را به کام بکش، چون این لحظه میگذردوبازگشتی نخواهد بود. ودر این لحظه بهشت را خواهی یافت.
-
ازدواج نامه
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 23:17
زوجها همه باید بخاطر داشته باشند که پس از ازدواج ارباب دیگری نخواهند شد ـ فقط همراه فقط دوست. اینو آدم ممکنه بعداز مدتی شاید طولانی متوجه بشه ولی خوبه بالاخره متوجه بشیم چون در غیر این صورت زندگی سختی خواهیم داشت.حتی ممکنه روی یک رابطه صمیمانه اثر بذاره یا باعث فاصله بین دو طرف بشه. هر پیوندی به تنهایی هدف نیست.عشق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 11:53
از همه کسانی که با من همدلی میکنن متشکرم. اینم یه هدیه از طرف من برای شما دوستان عزیزم چه اونایی که دلشون نمیخواد نظر بذارن وچه اونایی که با حرفای گرمشون من رو در نوشتن بیشتر حمایت میکنن. عشق به معنای هنر بودن با دیگران است. مکاشفه به معنای هنر بودن با خود است. هردو دوروی یک سکه اند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 21:21
باشه نمیگم .اگه بگم چی میشه؟دنیا زیرو رو میشه؟چرا یه چیزایی رو نبایدگفت؟شما هم تا حالا براتون پیش اومده یه چیزی رو قلبتون سنگینی کنه؟ اگه گفتنش خطرناک باشه چکارش میکنین؟ قورتش میدین؟ باشه پس منم قورتش میدم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 12:27
مثل اینکه این blogsky با من لج کرده هرچی مینویسم خودش پاک میشه اینم نتیجه اش.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 15:35
یه فال حافظ میگیرم به نیت مهمترین نیت همه دوستانی که امروز به وبلاگ من سر میزنن. باور کردنی نیست !!!! میگه: مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست هر کس آنجا به طریق هوسی می آید کس ندانست که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذرماه سال 1382 20:48
میخوام یه کم از خودم بگم: من یه دختر کوچولوی ۵ ساله دارم.اسمش شهرزاده ولی با شهرزاد قصه گو از زمین تا آسمون فرق داره آخه اصلا اهل حرف زدن نیست! من مواقع بی کاری نقاشی میکشم.اگه تونستم یه روزی تابلوهامو نشونتون میدم. من از اون آدمایی بودم که تا میتونستم از کامپیوترفرار میکردم.ولی به خاطر یه کارهای اضطراری مجبور شدم کار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذرماه سال 1382 20:15
بخشیدن،بی نهایت رضایت بخش است.فقط کسی را در نظر بگیر که تمام حیات او یک هدیه است،هر لحظه او یک تقسیم است!او در بهشت بسر می برد. این نویسنده غوغا میکنه کی میتونه بگه این نوشته ها از کدوم نویسنده است؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذرماه سال 1382 10:38
چیزی که من از بهشت فهمیدم اینه که بهشت در دست ماست ما داریم همین الآن بهشت یا جهنم رو میسازیم.رفتار و اعمال ما داره بهشتو میسازه.هر کار خوبی که میکنیم دل هر کس و که شاد میکنیم. هر کاری که میکنیم یه نتیجه ای داره حتی گاهی توی همین دنیا نتیجه شو میبینیم.واون رضایتی که بعداز مردن از کارهای خوبمون داریم میشه بهشت.من که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آذرماه سال 1382 15:33
خدا رو شکر که تعداد نظرها روی اعصاب من اثر نمیذاره وگر نه تا حالا دق کرده بودم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 14:40
چقدر این وبلاگ نویسی کار خوبیه بالاخره یکی آدمو درک میکنه. فکر کنم به اندازه همه عمرم که چیزی ننوشته بودم مطلب نوشتم. از تو کتاب هم چیزایی رو که بهشون ایمان دارم،یا درزندگیم تجربه کردم مینویسم. اندیشیدن به چیزی یک مسئله است، وبودن آنچیزی که به آن می اندیشیده ای مسئله دیگر. وهمین بودن هدف واقعی است.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 21:27
امروز با یه عده از عزیزانم خداحافظی کردم.رفتن مسافرت به این زودی هم بر نمیگردن. میشه یه کم دلداریم بدین احساس بی کس وکاری میکنم. میشه یادم بدین با یه بچه که هنوز زبون آدم سرش نمیشه چه جوری باید حرف زد؟ میشه یه جمله خوب برام بنویسین. میشه دعا کنین بارون بباره؟ میشه بگین چه جوری میشه عربی حرف زد؟ میشه بگین کجا میشه رفت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 14:46
یه زمانی فکر میکردم خیلی زشته آدم عاشق بشه ولی بعدا تو یه کتاب خوندم کسی که عشق زمینی رو تجربه کرده باشه راحتتر به عشق الهی دست پیدا میکنه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 12:38
ایمان از نظر من اون چیزیه که به آدم شهامت عشق ورزیدن ، جرات اعتماد، امیدبه زندگی و هدف برای ادامه راه میده. برای اینکه بتونیم فعال باشیم، برای اینکه نایستیم و پیشرفت دیگران رو تماشا کنیم، برای اینکه در جریان رودخونه زندگی فعال باشیم نه بر خلاف آن! نیاز به ایمان داریم.ایمان به نیرو ی بی کران الهی.که بتونیم با اعتماد به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 23:43
چیزی که برای من زیاد پیش میاد اینه که با اشخاصی در زندگیم برخورد میکنم که با من توی یک سطح فکرین. یا کتابایی به من معرفی میشن که دقیقا در اون مرحله از زندگیم باید بخونم یا حتی مسائلی برام پیش میاد که در اون موقعیت لازمه که برام پیش بیاد.این از نظر من نظم جهان هستی رو میرسونه مخصوصا اگه خودتو بسپاری دست رودخونه زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 18:34
چقدر خوبه آدم یه مشوق خوب داشته باشه. اونوقت هی میخوای بنویسی.از اینکه برام نظر میزارین متشکرم.امروز به این نتیجه رسیدم که آدم وقتی ناراحته بهتر مینویسه تا وقتی که خوشحاله.من این روزا خوشحالم یعنی از اون روزاست که احساس میکنم توی بهشتم.ولی بازم مینویسم.شاید شما هم تو شادیم شریک بشین.شادی به این معنا نیست که همه چی بی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 22:28
میدونین میشه توی سرمای ۱۲ درجه زیر صفر سرما نخورد؟ چه جوری؟اگه توی محفل دوستاتون باشین حتی اگه لباستون کافی نباشه توی خیابونم باشین سرما نمیخورین.یعنی من نخوردم.اینم از عجایب دنیای درون.جالب نیست؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 15:19
انسان پدیده ای غریب است،به فتح هیمالیا میرود،به کشف اقیانوس آرام دست می یازد،به ماه و مریخ سفر میکند،تنها یک سرزمین است که هرگز تلاش نمیکند آن را کشف کندوآن دنیای درونی خود اوست.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 15:07
فکر نکنین این جمله ها رو خودم نوشتم از تو کتاب کش رفتم ولی عقیده خودمم همینه اگه خوشتون بیاد بازم براتون کش میرم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذرماه سال 1382 20:42
دیدم چه کاریه آدم وبلاگ یکی دیگه رو اشغال کنه؟برای خودم یکی درست کردم.هدفمم اینه که کاری رو که تا حالا نکردم بکنم یعنی بنویسم! برای شروع یه چیزی مینویسم که با عقیده های من یه کم آشنا بشین.سعادت در تنهایی از راه میرسد،ابدا قائم به پیوند نیست.زمانی به در میکوبد که در تنهایی مطلق هستی،ودر این تنهایی شادی و مسرور.از یک...