مثل اینکه یه عده از عزیزانمون یه جای دور پیدا کردن و رفتن.

منم یه چند روزی میرم کرمان شاید بتونم باز ماندگان رو تسلی بدم.
میدونم الآن دل همه ایرونیا اونجاست.من به نمایندگی از طرف شما میرم.
دلم برای همتون خیلی تنگ میشه.
خیلی دوستون دارم.

کاشکی منم بچه بودم.هیچی حالیم نبود.هر چی بهم میگفتن برو برنگاه میکردم.اصلا نمیتونستم حرف بزنم.فقط بلد بودم بدوم بازی کنم.گریه کنم.بخندم،یا فقط نق بزنم.اونوقت یه مامان مهربونم فقط منتظر بود ببینه من چی میخوام .
آخه مگه من پیچ گوشتیم چرا همه منتظرن من محکمشون کنم؟
اگه من نبودم چی میشد ؟خوب فرض کنین من نیستم خودتون یه کاری بکنین .اصلا شما بیاین دست منو بگیرین مگه من چند نفرم؟من خیلی هنر کنم برای خودم یه کاری کنم.شما رو نمیگم دورو وریای خودمو میگم.شاید اگه یه مدت برم یه جای دور این دخترمم زودتر بزرگ بشه.خودش مستقل بشه.
شما یه جای دور نمیشناسین؟

برای آنان که می خواهند زندگی کنند،نه در باره آن فکر کنند،
عشق بورزند نه در باره آن بیندیشند،
باشند نه درباره آن فلسفه ببافند:
راه دیگری وجود ندارد.
عصاره لحظه اکنون را بنوش،قطره قطره آن را به کام بکش،
چون این لحظه میگذردوبازگشتی نخواهد بود.

ودر این لحظه بهشت را خواهی یافت.